عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393
بازدید : 151
نویسنده : Hadi


تاریخ : سه شنبه 23 ارديبهشت 1393
بازدید : 167
نویسنده : Hadi

دو دوست پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.یکی از آن ها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد.

دوستی که سیلی خورده بودسخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت:

امروزبهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.

آن دوکنار یکدیگر به راه خود ادامه دادندتا به یک آبادی رسیدند.

تصمیم گرفتند قدری آن جابمانند و کناربرکه آب استراحت کنند.

ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید ودر برکه افتاد.دوستش به کمکش شتافت و اورا نجات داد.

بعد از نجات یافتن روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد

امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.

بعد برای دوستش که اورابا تعجب نگاه می کرد این طور توضیح داد:

وقتی کسی مارا می آزارد بهتر است برای فراموش کردن آن راروی شن های صحرا بنویسیم.بادهای بخشش آن را پاک خواهد کرد.

ولی وقتی کسی محبتی  به ما می کند برای از یاد نبردن باید آن راروی سنگ هاحک کرد تا هیچ بادی نتواند آن را پاک کند.


داستان کوتا،عاشقانه،داستان تنهایی،داستانک،داستان،داستان کوتاه و شیرین و طنز،مسابقه داستان کوتاه

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 76
بازدید کل : 87615
تعداد مطالب : 185
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com