لوطی و ....


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 28 آبان 1393
بازدید : 103
نویسنده : Hadi
تاجرى كه يكى از مريدان و مقلدين مجلسى اول (رحمة الله عليه) بود به ايشان مراجعه كرد و گفت:

آقا گرفتارى پيدا كردم، چند نفر از لوطى هاى اصفهان فرستاده اند كه ما امشب مى خواهيم به خانه تو بيائيم و من هم نمى توانم فرار كنم، چون اين لوطى ها با دستگاه حكومتى مربوطند، اسباب زحمتم مى شوند.وقتى هم كه مى آيند بايد تمام وسائل گناه را آماده كنم، بالاخره چه كنم.
مرحوم مجلسى (رحمة الله عليه) فرموده بود: عيبى ندارد من خودم اول مجلس ‍ شما مى آيم به خوشى مى گذرد. اول غروب علامه مجلسى نماز مغرب و عشا مى خواند، پيش از آمدن مهمانها به منزل تاجر مى آيد، بعد لوطى باشى و شاگرد لوطيها مى آيند. اينها همه تا چشمشان به مجلسى افتاد ناراحت شدند. معلوم است با بودن مرحوم مجلسى، اينها نمى توانند بزنند و برقصند.خيلى ناراحت شدند، بعد مرحوم مجلسى با آنها حرف زد، فرمود:
شما چه راه و روشى داريد؟ لوطى باشى هم از روى غيظ و غضب گفت: راه و روش ما خيلى از شما بهتر است.
مجلسى فرمود: چطور؟
گفت: ما لوطى هستيم. ما نمك شناسيم. ما اگر نمك كسى را خورديم تا آخر عمر به او خيانت نمى كنيم. تكيه اش روى نمك شناسى بود. غيرت داريم ، فتوت داريم.
مجلسى هم سكوت كرد. وقتى كه قدرى آرام گرفت مرحوم مجلسى فرمود:
اگر شما نمك شناسيد بگوئيد ببينيم چقدر نمك خدا را خورده ايد؟ و چقدر نمك شناسى كرده ايد؟ فلان كس چيزى به تو داده و تشكر كردى به خيالت اين نمك شناسى شد، نمك شناسى با خداى را، از نان بگير تا بالاتر برود يك روز دو روز نيست، چهل سال، شصت سال، نمك خداى را خورده اى، آخر تو مى گوئى نمك شناسم، آيا با صاحب نمك، با پروردگار عالم جل جلاله چه كرده اى؟ آيا شكرش را كرده اى؟ بندگيش را كرده اى؟ آيا معصيتش، مخالفتش را نكرده اى؟
پس از كلمات آتشين و مواعظ مجلسى لوطى ها بلند شدند يكى يكى رفتند و مجلسى هم رفت. بعد از اذان صبح مرحوم مجلسى شنيد در مى زنند. ديد لوطى باشى آمد، اما چه حالى، خوش به حال لوطى باشى كه اهل توبه شود و اى آقاى حاجى مقدسى كه مغرور باشد، عاقبت به خيرى با توبه است كه خودش را منزه نداند.
خلاصه اينكه آمد و عذرخواهى كرد، گفت: آقاى شيخ! عمرى به غفلت گذشت، ديشب فهميدم كه همه ما نمك به حراميم، حالا آمده ام توبه كنم.
مرحوم مجلسى هم خيلى لطف مى كند او را به منزل مى برد. راه توبه را برايش ذكر مى كند، مى فرمايد: تصميم بگير گناه نكنى، تصميم بگير نماز و روزه اى كه از تو فوت شده قضا كنى، واجبات صاحب نمك رب العالمين را پشت سر نينداز، اگر مى خواهى حق نمك را ادا كنى به دستورات او عمل كن، آنچه گفته نكن، ترك كن.





:: برچسب‌ها: داستان کوتاه ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








داستان کوتا،عاشقانه،داستان تنهایی،داستانک،داستان،داستان کوتاه و شیرین و طنز،مسابقه داستان کوتاه

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 95
بازدید کل : 87735
تعداد مطالب : 185
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com